آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تمام زندگیم پسرم آراد

شعر عاشقانه

  خالی شده خونه از حس تنهایی ... آرامشه محضه وقتی تو اینجایی بدون تو هیچم موجی سرازیرم یه رفت تو برگشت فقط عقب میرم یه شعر بی شاعر یه عشق بی معشوق یه کوه بی قله یه دشت بی شیرم بدون تو هیچم یه تانگوی مفرد، یه جاده بی مقصد یه پوچی ممتد، سرابی تودرتو پس ته پیچم بدون تو هیچم, بدون تو هیچم چشمهايت را ببند ، در دلت با خدا سخن بگو ، به همان زبان ساده ي خودت سخن بگو ؛ هرچه ميخواهي بگو ، او ميشنود . . . شايد بخواهي تورا ببخشد ، يا آرزويي داري ، شايد دعايي براي يک عزيز و يا شکرش ، بــگو ميشنود . . . اين لحظه ي زيبا را براي خودت تکرار...
27 بهمن 1392

آراد و یخچال

  پسرم ماشاءاله چقدر شیطون شدی ولی بعضی کارات عجیبه دیروز در یخچال باز کردم که وسیله بردارم  نمیدونم از کجا پیدات شد پریدی جلو یخچال پارچ آب سرد رو ریختی رو خودت  کلی گریه کردی با اینکه خیلی مواظبتیم  بعضی از کارت خارق العاده  ...
27 بهمن 1392

14 ماهگیت مبارک

  سلام پسر گل مامانی ببخشید یک مدتی به خاطر شلوغی کار نتونستم بیام به وبلاگت عزیزم 14 ماهگیت تموم شده رفتی تو 15 ماهگیت کمی مستقل تر شدی ولی خیلی به بابایی وابسته ایی اصلا بابایی نمیتونه تکون بخوره هر جا که میره تو هم دنبالشی وقتی بابایی تا جایی میره کلی گریه میکنی و جیغ میزنی همه چی رو با جیغ میخوای  بدست بیاری بنده خدا بابایی اصلا نمیتونه بشینه همش تو بغلشی  البته تقصیر خودشه دیگه لوست کرده منم نمیتونم چیزی بگم  اشکالی نداره بهر حال وظیفه مونه صد هزار مرتبه شکر ...
26 بهمن 1392

دلهره

  بابایی سه شنبه اول بهمن اومده بود سر کار مامانی که یکسری کارهای کامپیوتری براش انجام بدم  هم خونه پیش دائیت بودی  داد  تایم کاری تمام شد خواستیم آژانس بگیریم بیام خونه دیدم دایی زنگ زد گفت من با آراد تو راهم داریم میایم گفتم یعنی آراد بغل کیه  گفت رو صندلی نشسته دل تو دلم نبود همشفکر بد میومد به سرم  آخه اولین باری بود که این مدلی با ماشین جایی مرفتی چون هر جا که میخوایم بریم تو بغلمون کلی من و بابات دلهره داشتیم دیدم دائی دیر کرد داشتم میمردم جلوی نگهبانی اداره ایستاده بودم نگهبانمونم متوجه شده بود که دلهره دارم بعد دیدم که ماشین اومد بدو اومدم طرفت دیدم داری کلی میخندی کلی بوست کر...
3 بهمن 1392

شعرهای کودکانه دوران مامانی

     یک ، یک دوستی داشتم دو ، دوستش می داشتم سه ، سپاسگزارم چهار ، چاره ندارم پنج ، پنجه ی آفتاب شش ، شیشه ی عمرم هفت ، هفت تیر به دستم هشت ، هشت ساله دختر نه ، نوروز امسال ده ، ده ساله دختر یازده ، ریزه میزه دوازده ، گل می ریزه آفتاب زده گلی گلی قدقد مرغ کاکلی تخم سفید میزاره جوجه شو در میاره یک مال من دو مال تو سه مال آبجیش آهای کوفته برنجیش آهای مادر گنجیش آهای کفگیر ملاقه آهای قابلمه داغه آهای آش رو چراغه بیا گشنه نباشیم با هم بخوریم و پاشیم رفتم لب رودخونه دیدم بلبل می خونه گفتم بلبل دیوونه بیا بریم به خونه قلیون برا...
2 بهمن 1392

ماجراهای اعجاب انگیز

  پسری تاج سری ماشاءاله با مزه شده  منتظره آهنگ بزارن برقصه اونم چه رقصی 4 مدل رقص بلده و از مامانشم بهتره میرقصی همیشه قر تو کمرشه و کلی میرقصه فقط منتظره یک صدا تا برا ما قر بده  تازگیها کارها جدید یاد گرفته وقتی میگم پاتو ببر بالا میبره موهاشو بهم نشون میده از خدا تشکر میکنه    بوس میکنه و  کلی کار دیگه تو خونه همش در حال راه رفتنه و یک دقیقه هم نمیشینه همش دوست داره راه بره ماشاء اله به این انرژی  غذا شم باید با رقص بهش بدیم یعنی  بغلش کنم با هش برقصم داییش یا باباش با سرنگ اونم نه با قاشق تو دهنش بریزن اینم یک مدل غذا خوردنه دیگه اگر اینکار رو نکنم محال غذایی که براش درست میکنم بخوره ف...
1 بهمن 1392
1